۷ مطلب با موضوع «دل‌نوشته» ثبت شده است

تموم

این وبلاگ بستست.

آدرس جدیدشو هم نمیدم.

مگه اینکه بیاین از من بپرسین :)


فعلا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Malمل

به فنا

به فنا هستم :)


به فنا رفتم :)


من می‌تونم چند تا حمله رو پشت سر بزارم. انقدی مقاومت دارم. سولوشن دارم. اما چه فایده؟ بعدش چی میشم؟ بعدش چی از من میمونه؟ یه لامصبی که بلده چطور در بره، فرار کنه، خودشو راحت کنه، راه در رو پیدا کنه و بسازه، هیچ مساله‌ای براش عذاب وجدان دائمی نمیاره و خوب بعدش مشخصه


لامصب راه دیگه‌ای نیست. نمیگم فکرشو نمیکردم. ولی خوب غریزه رو چه میشه کرد؟


اگه هم نخای تحمل کنی چی میشه؟ فیلم؟ مظلوم نمایی؟ سکون؟ این مسیر که قطعا اشتباهه. قطعا


متاسفانه هرچی میگذره دارم به مسیرهایی که خودم به ذهنم میرسه بیشتر ایمان میارم

و اینجاست که میرسیم به بحث شیرین تجربه شخصی :)


خلاصه اوضاع غریبیست. امیدوارم نوشتن‌های متعدد حلش کنه


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Malمل

هرچه می‌خواهد دل تنگت، بنویس

از ننوشتن آدم به چی می‌رسه؟ من لااقل به چی می‌رسم؟

شاید از نوشتن هم به جایی نرسی ولی قطعا از ننوشتن به جایی نمی‌رسی.

من مدتیه که بابت کارای شخصی فعلا چیزی به درد به خور ننوشتم. چه وبلاگ چه خاطره.

وقت مجدد نوشتنه.


پ.ن 1: نباید سخت گرفت. به زمان باید فرصت داد. 

پ.ن 2: هر موقع برای کشیدن زیر همه‌چی هیچ برنامه‌ای نداشتید مطمئنا بدونید که شکست خوردید.

پ.ن 3: روابط شخصی و انسانی، روابط مهندسی نیست و قطعا میشه براش راه‌حل یا به اصطلاح solution داشت. اما زمان و گذرش رو مد نظر باید داشت.

پ.ن 4: گیریم که نمی‌نویسی. گیریم که منتشر نمی‌کنی. گیریم که نمی‌گی. گیریم که پنهان می‌کنی. فک می‌کنی من وایمیستم تا ببینم چی میشه؟ فک کردی ازین نزدیک‌تر نمیشم؟

توصیه: میدونی که خرق عادته، میدونی که شدنی نیست، میدونی که رسوا میشی خوب چرا ادامه میدی؟ من از همه انتظار دارم تو دیگه چرا؟

پ.ن 5: هسته درونی اعتقادات شخصیم پاشیده، فکری درخورد باید.

پ.ن 6: تو روابط انسانی که نمیشه مطمئن شد. باید تکیه کرد به یه سری تحلیل‌ها رو رفت توش. به پ.ن 2 هم توجه داشته باشید تمومه.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Malمل

مسئولیت

از سنگین‌ترین فشارها روی هر فردی می‌تونه «ترس از شرمندگی بابت عدم انجام درست مسئولیت» باشه.
اونم وقتی می‌دونی که ملت تحت فشارن و نیاز دارن.
و هزارتا عامل غیرکنترلی ناجوانمردانه دارن باهات می‌جنگن.
زود بزرگ شدیم.
خیلی زود.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Malمل

عقاید یک دلقک

اولا که باید بگم من چقدر از واژه دلقک و دلقک خطاب‌شدن بدم میاد. یکی ازین واژه بدم میاد یکی از لوده. 


دوما که باید ابراز شادمانی گسترده کنم ازینکه بالاخره بعد مدت‌ها، هرچند با افت و خیز فراوان، اما بالاخره تونستم یه کتاب چندصد صفحه‌ای رو با برنامه‌ریزی بخونم. وسط این حجم کار که به واسطه تنوعشون واقعا مغز آدم رو خسته می‌کنه، 


سوما باید رضایت خودم رو ازینکه با رمان شروع کردم و اونم همچین رمانی اعلام بکنم. پیدا‌کردن یک کتاب که بتونه امید کتاب‌خوندن رو در من پایدار کنه و منو از روند کتاب‌خونی کلاسیک اونم بعد مدت‌ها دوری زده نکنه بسیار سخته. خداروشکر باید از بلا تشکر کنم که این کتاب خوب رو به من معرفی کرد.


رابعا باید عرض کنم که در حین خوندن این کتاب از ابتداش با توجه به درگیری ذهنی-انسانی اون برهه و اختلاف رویکردی اجرایی-انتزاعی راوی کتاب نسبت به رویکرد من در قبال اون درگیری، به کتاب سوظن داشتم. به چشم یک پمپاژ بی‌عملی و بی‌مسئولیتی بهش نگاه می‌کردم. کل کتاب هم چهره یک ملعون و داستانش در جلو چشمم مرور می‌شد و انبوهی از حس خشم و ترحم رو در من بر‌می‌انگیخت. البته که واقعا کتاب همچین چیزی نبود.


از مجموعه اتفاقات اون برهه هم یک جمله از ملعون اعظم در ذهن من مدام مرور میشه که «ملکیان رو باید بزاریم چوب خوش‌بینیش رو بخوره». حرف حرف درستیه. اما زمان و مکان و شیوه بیانش نه. برای من سخته هضم این جمله. چون کلیت سبک زندگی من شناختن توانمندی افراد و پرورشش برای منافع جمعی تعریف میشه و این امر هم به شدت پیوستگی داره با خوش‌بینی. من بعد اون برهه سخت‌تر اعتماد می‌کنم و کم‌تر خوش‌بینم و کلا ارتباطات انسانیم رو هم کم کردم تا ببینم چه خبره دقیق اما این جمله به عنوان یک جمله در توصیف کارنامه یک دوره تلاش رابطه انسانی من خیلی بر من گران اومد. هنوز هم کامل نتونستم هضمش کنم.


دیدن فیلم سنتوری هم خیلی حالمو خوب کرد. مدت‌ها بود فیلم ندیده بودم. یه تراژدی عاشقانه قشنگ ساخت منو. فیلم با بازی گلشیفته و بهرام رادان واقعا تمیز از آب دراومده بود. البته میشه ضعف برخی صحنه‌هارو مثلا نسبت به فیلم فروشنده حس کرد. فضای فیلم به شدت منو یاد «مرثیه‌ای بر یک رویا» انداخت. قسمت مکالمه کیانیان با رادان هم خیلی شبیه بخش صحبت شنیر‌ها تو عقاید یک دلقک بود. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Malمل

چی، کی، چطور؟

مطلبی خواندم در یکی از کانال‌های عکاسی در تلگرام به نام صنعت عکاسی با آدرس https://t.me/sanateakkasi تحت عنوان «چگونه عکاسی سیاه و سفید به من یاد داد احساسات را ثبت کنم»

جدای از نگاه جالب و عنوان جالب مقاله، پس از تلاش برای تست این موضوع توسط دوربین گوشی، به نکته‌ای اندیشیدم که در ادامه توضیح می‌دهم.


چپ نویسخودکار سیاه و سفید
«عکس در اتاق محصول با دوربین huawei honor 7 ثبت شده»


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Malمل

1>9

در نظر نگرفتن و محاسبه نکردن عوامل موثر، پیش از ورود به یک داستان باعث پیامدهای متعددی میشه. من قریب به یک‌ و نیم سال پیش تصمیم گرفتم که مراقب این عوامل باشم. تقریبا هم خوب حواسم بوده. اما این‌بار بد از دستم در رفت. تاثیر عاملی رو پیش‌بینی نکرده بودم که هرگز زندگی نکرده بودمش. دیدی نداشتم بهش و اصالتی قائل نبودم براش.

در این مورد من مصداق ضرب‌المثل اومدم صواب کنم کباب شدم هستم. اما خوب این آتش ظاهرا تو من نهفته بوده و کسی عاملیتی در این اتفاق نداشته. برای من هم صواب‌کردنه الزام داره هم این کباب شدنه. ترکیبشون سعه‌صدر خوبی آورده برام. تنها نگرانیم عمل به مسئولیت‌هاییه که قبل این اتفاقات پذیرفتم و برای انجامشون نیاز به همون انرژی سابق دارم نه چیزی که الان هستم. چیزی که الان هستم توانمندی‌هایی تو ابعاد دیگه زندگیمه که فعلا به کار تعهدات سابق نمیاد.

راضیم که این اتفاقات تو این سن داره رخ میده که هزینش کمه. من اگر در دام مظلوم‌نمایی و ناله‌کردن نیفتم که بدیهتا نباید بیفتم که اگر بیفتم بعد این همه مدت باید برم بمیرم، قضیه زود مدیریت میشه قطعا.


همراهی دوست عزیزم در این برهه رو فراموش نخواهم کرد. آدم نمی‌تونه برای همه‌جای زندگیش اونجور که می‌خواد برنامه‌ریزی کنه. باید برای رفیقای مورد اعتمادش حوزه اثر بیشتری قائل بشه و اجازه بده اونا بهش راهکار بدن. من این‌کارو کردم. منتظر نتیجه‌ گرفتنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Malمل