امروز و پیش از امتحان آمار برای مدیران حدود ساعت 7 و نیم شب، خبر درگذشت اکبر هاشمی رفسنجانی را از طریق توعیتر روزنامه شرق دیدم.
جدا از بیم و امید و شادی و حزن اولیه که حدود 1 الی 2 ساعت پس از شنیدن خبر به صورت سینوسی در من پدید میآمد فکر و ذهن من بسیار مشغول چند حس عجیب و مشترک! شده است.
طبیعتا همحسی با انسانهای مشهور و بزرگ برای همه اتفاق میافتد اما خوشبختانه یا شوربختانه درمورد من و امثال من این همحسی با اصحاب قدرت است. افرادی که حوزه تاثیر کلان دارند و با مدیریت روندها به طرق مختلف روی زندگی دیگران تاثیر میگذارند. همین تاثیرگذاری بذات، برای برانگیختن حسادت متاثرین کافی است، اما معمولا افراد موثر ویژگیها، امکانات، توامندیها و ملحقاتی را به صورت اکتسابی یا ذاتی دارند که به صورت ویژه رشک موافقین و مخالفین را برمیانگیزد. افراد موثر به قدری با ظرافت و دقت حرکت میکنند و پیروز میشوند یا اشتباه میکنند که بعضا وابسته به حالات مختلف جامعه و حتی روحی افراد، جایگاهشان بین قهرمان و خائن جابجا میشود. این را نسبت به هاشمی و شیوه برخورد با آن میتوان حس کرد.
1) اگر بخواهی موثر باشی و یا اثری را باعث شوی و یا حتی عضو جریانِ اثر فرد دیگری باشی باید حرکت کنی. حرکتکردن یعنی صرفکردن منبع، پا گذاشتن روی بستر، به جهت خاصی رفتن و با نیت خاصی رفتن. تمامی اینها کنشهایی را شامل میشود که برای تو موافقین و مخالفینی را رقم خواهد زد. گهگاه خود فرد برای حفظ صرفِ حرکت مجبور به گذشتن از برخی خطوط موضعی و یا کلان اخلاقی و انسانی و اسلامی میشود که همینها پس از روشنشدن واکنشهایی را در پی دارد. همانطور که گفتم این حرکت آنقدر با ظرافت انجام میشود که مخاطب حتی بعضا فکر میکند که فرد ثبات رفتاری ندارد و صرفا پی منافع خاصی است. همه اینها حسادت بر میانگیزد. این را نسبت به هاشمی و شیوه برخورد با آن میتوان حس کرد.
2) عدهای پی به توانمندی فرد میبرند. عدهای میدانند که جهت حرکت انتخابکردن هم هوشمندی میخواهد هم جرات. عدهای میدانند انتخاب منبع لازم برای فراهمکردن انرژی حرکت جرات و شهامت میخواهد. آینده نگری میخواهد. عدهای میدانند که پا گذاشتن رو و توی زمینهای بازی مختلف هوشمندی میخواهد. توانمندی میخواهد. تحمل ابهام میخواهد. سرسختی میخواهد. عدهای میدانند که نیتکردن چقدر سخت است. چقدر سخت است. اینکه نیتت از حرکت چه باشد و اینکه بتوانی به موقع به آن پایبند باشی و به موقع آن را تغییر دهی چقدر سخت است. لذا به فرد ایمان میآورند. اگر حسادتشان فائق شود که دوباره مخالفت خواهند شد. اگر منافعشان که خود جرات حرکت به سمتشان را ندارند فائق شود از طرفداران تو میشوند. این را نسبت به هاشمی و شیوه برخورد با آن میتوان حس کرد.
3) مخالفت با چنین انسانهایی جذاب است. اینکه تو به سادگی و حتی بدون دلیل خاصی فرد بزرگی را قبول نداشته باشی و آن را مدام اظهار کنی نشاندهنده چیست؟ این یعنی بخشی از اعتبار آن فرد در حساب تو هم ریخته خواهد شد. نوع مشمئزکننده این رفتار نیز همراهکردن آن با تایید مقطعی رفتارهای فرد است. اینکه کلان یا خرد کسی را موضعی و مقطعی تایید کنی اما همچنان پرستیژ مخالفت با وی را حفظ کنی. این مورد را باید صرفا در موقعیتش قرار بگیرید تا درک کنید. فردی که در این جایگاه است سختترین حالت تصمیمگیری درمورد اعمال نظر و اتخاذ تصمیم نسبت به فرد منتقد را دارد. چه میشود کرد؟ سخت است قد علمکردن در برابر فردی که ارزش جوابدادن ندارد. سخت است بیاعتنایی به همراهی عدهای دیگر به اشتباه با فردی که صرفا به دنبال پز قدرت است. سخت است. این را نسبت به هاشمی و شیوه برخورد با آن میتوان حس کرد.
4) فردی که در جایگاه هاشمی قرار میگیرد این آفتها را میداند. تصمیمی که میگیرد باید از فیلتر این چالشها و آفتها گذشته باشد. هیچ عقل سلیمی به دنبال شر نیست. به دنبال ایجاد چالشهای غیرلازم نیست. شاید این کار ساده باشد. اما آنگاه که نیت و هدف در تناقض با این مصالح قرار بگیرد چه؟ تا کجا میتوان توجیه کرد؟ منتقدین دسته 3 و حسودان دسته 1 منتظر چنین رخدادی خواهند ماند. اگر تو نکنی کسی نخواهد کرد. تو آرمان داری و جرات برای ایستادن پای آن. اما اگر تو نکنی آرمانت زمین خواهد خورد. اگر هم به سمتش بروی دستهدسته مخالف منطقی و غیرمنطقی به سمتت خواهند آمد. تو میروی به سمتش. این طبیعت توست. اما چکشزدن کنش بر اساس این مصالح و پیشبینی مخالفتها و آماده شدن برایشان سخت است. انرژی میبرد. تو به اندازه نیروی لازم برای انجامدادن آن کار توسط خودت و هم به اندازه نیرویی که بیعرضگان برای انجامدادن آن کار مصرف نمیکنند باید نیرو بگذاری. این را نسبت به هاشمی و شیوه برخورد با آن میتوان حس کرد.
5) چیزی که هاشمی و امثال آن به آن اعتقاد دارند عقیده و آرمان و ورای آن است. عقیده و آرمان منجمد به کار کسی نمیآید. این را در آرای خمینی و صدر و خیلیهای دیگر هم میتوان یافت. حفظ جریان و جهتدهی آن بسیار مهمتر از ایستادن و سخنگفتن از اعتقاد است. کسی آنور داستان را نمیبیند. درواقع قدرت تخیل و پیشبینی را ندارد. ایستادگان حراف، قطعا سناریوهای مختلف را در صورت جهتهای مختلف جریان مدام بررسی خواهند کرد، احتمالا هم بزک خواهند کرد، اما چهکسی میتواند اثبات کند که این جریان در بهینه حرکت خود است و یا لااقل آن تصورات قابلیت اجرا ندارند. ایستادن پای اعتقاد بسیار پرهزینه است. اما ایستادن پای ورای اعتقاد اصلا قابل مقایسه با آن نیست. ورای اعتقاد یعنی شاید منتظری نباید کنار میکشید. حال ساعتها افراد از اینکه منتظری فلان کرد و چنان کرد سخن میگویند، به حق درست هم سخن میگویند اما چه کسی آنور داستان را دیده؟ هاشمی است که شبانه به قم میرود و از منتظری میخواهد که چندماه دندان روی جگر بگذارد. هیچکس چیزی که هاشمی دید را ندید. حتی خود منتظری. ایستادن پای ورای اعتقاد فحش خوردن دارد. منتظری کعبه اخلاق میشود و هاشمی فرصتطلب سیاس و یحتمل کثیف. اما چه کسی سناریوهای رهبری منتظری را دیده و سنجیده؟ هیچکس.
حتی بعضا متهم به عدم ثبات میشود. ورا اعتقاد حکم به انعطاف میکند. حکم به پاککردن هرچه که داری و شروع مجدد. اما چند نفر متوجه میشوند؟ کثیری میگویند هرکجا که قدرت باشد میرود. هرکجا که منافعش حکم کند میرود. حال آنکه وی اصلا اختیاری ندارد. چیزیکه میکشد و میبرد در خود فرد نیست. بیرونیست. بیرونی که معدود آدمهایی درکش میکنند. بیرونی که در ذهن همهکس متبلور نمیشود.
ایستادن پای ورای اعتقاد و اندیشه که همان حرکت و جوشش آن اندیشه و مدیریت اجرای آن است هم شهامت میخواهد هم صعه صدر و هم وسعت نظر. این را نسبت به هاشمی و شیوه برخورد با آن میتوان حس کرد.
6) هر انسانی ضعف دارد. درین شکی نیست. امثال هاشمی مجبورند گهگاه در برخی روزمرگیها و رفتارهای عوامانه خود را جای دهند. هم حوزه اثرشان حفظ میشود و هم گسترش مییابد، هم لختی برای تجدید قوا فرصت مغتنم میشود. هاشمی را زیرسایه خمینی بردن و یا امثال خمینی ظلم است به هاشمی. اگر به ورا اعتقاد باور نداشت که خودش خمینی میشد. ریسک ناشی از ضعف هاشمی را اگر درک کنیم دیگر آن را مدام بر سرش نمیزنیم. توضیح این مورد واقعا سخت است. باید خودت جای او باشی تا بفهمی من چه میگویم. واژگان در این لحظه از شب یاری نمیکنند تا مفهوم را برسانم. اما اگر زندگی هاشمی را بخوانید این را نسبت به هاشمی و شیوه برخورد با آن میتوان حس کرد.
7) اکبر هاشمی و امثال او در برهههایی کثیفاند. با هر متر و معیاری کثیفاند. خود من هم زمانی یک پست بلند بالا در فیسبوک گذاشتم در تقبیح رفتار هاشمی. اما اشتباه میکردم. شاید این سهم این افراد است. یعنی مقرری از جایی بالاتر. نمیدانم. این مورد آخر را واقعا نمیدانم. اما شاید همانطور که جامعه به نانوا نیاز دارد به رفتگر نیاز دارد به دکتر و مهندس نیاز دارد. به همچین آدمهایی نیز نیاز دارد. فکر اصلاح و خیر، نیت اصلاح و خیر، بخش عمده مسیر اصلاح و خیر اما میبینیم برخی از این مسیر بدجوری در خاکی است. این خاکیزدنها در عین نیت و هدف خیر شاید وظیفه این افراد است. هم برای پیشبرد جریان جامعه، هم برای ستایش اخلاق حتی. نمیدانم. توضیح این مورد آخر سخت است.
قصد ندارم اکبر هاشمی رفسنجانی را بت کنم یا تایید و رد کنم. اصلا قضاوتی در کار نیست. حداقل من از قضاوت هاشمی در این لحظه لذتی نمیبرم. حس میکنم ازین جنبه کمتر به او و امثال او پرداخته میشود. من خودم را با او مقایسه میکنم. جزو یک تیپ ویژه در جامعه. شاید دلیل نوشتن اینها هم همین باشد. شب امتحان است. غم درگذشت هاشمی. وبلاگنویسی هم بهانه مناسبی برای نخواندن درسی که بیش از 1 دهه با آن مشکل دارم. شاید دلیل نوشتن همه اینها همین باشد. اما نوشتم که برای خودم بماند.
الان که اینها را نوشتم به واژه به واژهشان باور دارم. شاید با خواندنشان چند سال بعد فهمیدم که مسیر زندگیم چگونه تغییر کرد. من «موثرینی» را فراموش نمیکنم.